خواستم بگویم... دیدم نگفتن بهتر است...
چه سود...آنکه با من نمی ماند ....
همان بهتر که مرا نشناسد....
و آنکس که می ماند .... خود خواهد شناخت ....
من همانم که هستم ....
نه آنکه تو میبینی و میخواهی باشم...
*********************************
من نه عاشق بودم نه دلداده به گیسوی بلند و نه الوده به افکار پلید... من به دنبال نگاهی بودم که مرا از پس دیوانگی ام می فهمید و خدا می داند ....... سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود.
*********************************
من از دلواپسی های غریب زندگی دلواپسی دارم و کس باور نمی دارد که من تنهاترین تنهای این تنهاترین شهرم تنم بوی علفهای غروب جمعه را دارد دلم می خواهد از تنهاترین شهر خدا یک قصه بنویسم و یا یک تابلوی ساده..... که قسمت را در آن آبی کنم حرف دلم را سبز و این نقاشی دنیای تنهایی بماند یادگارخستگی هایم و می دانم که هر چشمی نخواهد دید شهر رنگی من را
ادامه...
عشق،عشق می آفریند عشق زندگی می بخشد زندگی رنج به همراه دارد رنج دلشوره می آفریند دلشوره جرات می بخشد جرات اعتماد به همراه دارد اعتماد امید می آفریند امید زندگی می بخشد زندگی عشق می آفریند عشق،عشق می آفریند
زیباست