دل نوشته های من

ღ★ミغم انگیز و عاشقانه ミ★ღ

دل نوشته های من

ღ★ミغم انگیز و عاشقانه ミ★ღ

شاه شطرنج الماس

سلام!می خواهم باهات حرف بزنم.یه مدتیه خیلی سگ شدم.می دونی!خیلی بد شدم.فکرهای شیطانی می کنم.کفر می گم.ولی تو باهام مدارا کردی.هر چی خواستم بهم دادی.هرچی!همین اول کار بذار بگم نیومدم ازت چیزی بخوام.دیگه چیزی نمونده که نداشته باشم.اومدم باهات حرف بزنم.

هیچ کی به گرد پای تو نمی رسه.اقرار می کنم که اگه همه ی آدمهای 20 دنیا مال آدم باشن،آدم باز خلاء وجود تو رو حس می کنه.اگه همه باشن ولی تو نباشی هیچ حال نمی ده!یکی گفته بود باحال.پاپی شدم ازبچه ها که باحال یعنی چی؟هر کی یه چیزی می گفت.من با خودم فکر کردم هر کی بیشتر شبیه تو باشه باحال تره.تو باحال باحالایی.من می دونم تو چه شکلی هستی!من اخلاق ورفتار تو رو بلدم!تو 20 بیستی.خیلی شبیه تو شده بودم.یادته؟ولی خاک بر سرم.دیدی بریدم.نگفتم کم طاقتم؟نگفتم بی ظرفیتم؟نگفتم امتحانم نکن؟نگفتم رد می شم؟خیلی خجالت می کشم.با چه رویی دارم باهات حرف می زنم؟از باحال بودنم فقط غرورش مونده،یه غرور پوچ وتو خالی.حالا که فکرش رو می کنم می بینم که وقتی همه چیزم رو ازم گرفته بودی تا امتحانم کنی، بهتر امتحان پس داده بودم تا این بار که همه چیز بهم دادی.من تو روفراموش کردم.چه فرصت هایی از دستم رفت؟نصف شب های ماه رمضون امسال بیدار بودم ولی یه بار سرم رو خم نکردم.یه بار باهات حرف نزدم.تا یکی بهم خندید ازت دل بریدم.از یادم رفتی!با خودم فکر کردم خدا دوست داره وایسه کنار،عشق بازی ما را تماشا کنه!اقرارمی کنم که ازپست ترین حیوانات کمترم.

یادته چقدر بهت نزدیک شده بودم.یادته بهترین دوستم بودی؟یادته هر چی می گفتم قبول می کردی وهر چی می گفتی قبول می کردم.یادته کم مونده بودبا من ،با این من کثیف ،حرف بزنی؟یادته چه ارج ومقامی پیشت داشتم؟یادته صورتم نور تو رو می داد؟یادته بهت شبانه وروز فکر می کردم ؟یادته چقدر خوب بود؟یادته حرفم رو قبول کردی؟ولی من همه چیز رو خراب کردم.من یه احمقم.من خیلی بدم.من یه عاشق خر خرم. ضعیفم ولی تو قوی قوی هستی! من یه احمقم تو یه دانا.بازی شطرنجی که شاه نداشته باشه،یه قرون هم نمی ارزه اگه حتی همه ی فیل واسب وقلعه هاش از الماس خالص باشن.تو شاه شطرنج منی!

غرور من بی تو یه سنگ سیاه هم نمی ارزه.می دونم که تو به من نیازی نداری،می دونم ازم ناراحتی،می دونم هر کی جای تو بود نمی بخشیدم ولی آخه تو خدایی ،مگه نگفتی رحمانی ،مگه نگفتی رحیمی،ببخش،تو رو به اسمت ببخش.اجازه بده برگردم.اجازه بده دلم جای تو باشه.اجازه بده بازبزگترین آرزوم دیدار تو باشه!بزار سرت حساب بکشم.می دونم ناامیدت کردم ولی ازم دل نبر.به حال خودم رهام نکن.طاقت ندارم.از فکر بی تو بودن همه تنم می لرزه.می دونم از آفریدنم شرم داری!می دونم که هیچ وقت به حرف زدن با من فکر نمی کنی ولی من.....

من چقدر احمق بودم ،تو همه چیزی ولی من از تو چیزهای دیگه خواستم وتو بهم دادی ومن تو رو از دست دادم،اومدم تو رو پس بگیرم.دوباره می خوامت ،تو رو ،با همه عظمتت،با همه بزرگی ات،با همه شور وغرورت،با عشق بازی هات،با اون نگاه گیرات.اجازه بده شطرنج الماس من کامل باشه.من می خوام هفت شهر عشق رودوباره از اول بگردم .از خم کوچه رد بشم وجلو برم نه در راه وصال تو،بلکه در کنار تو. دیگه حرفی ندارم.بقیش با خودت.یا حق.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد